متین کِی انقدر بزرگ شد؟

ساخت وبلاگ
توی بارونی کرِمی سه سایز بزرگ‌تر از خودم گم شده بودم و به حجم ناخونده‌های زندگی‌م فک می‌کردم؛ نادیده‌ها، ناکرده‌ها. به اون روزی که سر خیابون منتظر تاکسی وایستاده بودم و حواس‌م پرتِ آسمون غروب شد و ابراش و کوهای اون دور دورا، و آهنگِ توی گوشم می‌خوند که Dreams fight with machines inside my head و نتونستم نگاه‌مو از آسمون بگیرم حتا وقتی که یه تاکسی جلوی پام وایستاد. به اون روزی که من از این‌ور خیابون راه می‌رفتم و تو از اون‌ورش و زمزمه می‌کردم که Be my unico, I'll chase all the dragons for you و مدام نگاه می‌کردم‌ت که وسط قدمای تندت گم‌ت نکنم. به اون شبی که خیال می‌کردم چون شبه کسی نمی‌بیندم. که خب البته همچین غریبم خیال نمی‌کردم -شبا آدم می‌تونه گم بشه تو سایه ها-. به همه غروبایی که کِیفِ عالم‌و کردم که غروبه و خدایا غروب چه‌قدر خوبه. با خودت فک می‌کنی که هوا تاریک شده و تا سرت‌و بلند می‌کنی سمت آسمون، می‌بینی آسمون آبیه و اصلن نمی‌شه بهش گفت تاریک و چه‌قدر من این تاریکی کاذب غروب‌و کنار آسمون نا-تاریک قشنگ‌ش عاشقم. به کارایی که قرار بود تو اون مدت بکنم، پروژه ها، آرزوها - هدفا. به متین کِی انقدر بزرگ شد؟...ادامه مطلب
ما را در سایت متین کِی انقدر بزرگ شد؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : blegen-waitforit-dary7 بازدید : 51 تاريخ : چهارشنبه 18 اسفند 1395 ساعت: 13:53

- یه وقتایی دوست داری نگاهش کنی، خیره بشی بهش، ولی نمی‌خای بفهمه که خیره شدی بهش. سرشو که می‌آره بالا، نگاه‌تو ازش می‌گیری. شاید خجالت می‌کشی. شاید فک می‌کنی حست درست نیست، مریضه؛ شاید فک می‌کنی زیادی واسه‌ش، واسه همین‌جوری خیره موندن بهش. نمی‌خای بفهمه خلاصه.. من خیره می‌شم بهش، به امید این‌که سرش‌و بیاره بالا نگاه‌مو ببینه. نگاهش می‌کنم که از تو این چشما ببینه سرریز این‌همه احساسم‌و بهش. نه که من خجالتی نباشم، که اگه نبودم بهش می‌گفتم، به جای این‌که خیره بشم بهش. ولی میخام بفهمه.. [به ماهِ کامل تو آسمون نگاه می‌کنه] ماهِ من.. فکر کردن بهش لذت‌بخشه، بودن کنارش و وقت گذروندن باهاش لذت‌بخشه، ولی این فکر که برای خودم ندارمش، به شدت.. [ماهِ کامل پشت آسمون‌خراشا گم می‌شه] آه. عذابه.  متین کِی انقدر بزرگ شد؟...ادامه مطلب
ما را در سایت متین کِی انقدر بزرگ شد؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : blegen-waitforit-dary7 بازدید : 51 تاريخ : چهارشنبه 18 اسفند 1395 ساعت: 13:53

نگاه کردم دیدم زمستون شده، سه ماه آخرِ سال. به نود و پنجِ در حال تموم شدنی فک کردم که تازه داشتم به عددش عادت می‌کردم. مث هر سال که به نظرم زود میگذره، فک کردم که دیگه نود و پنج انصافن زود گذشت، که می‌تونیم فرض رو بر این بذاریم که طبق همون تفکر قدیمی خوش گذشته که زود گذشته - هرچند بابا می‌گه آدم هرچی سنش می‌ره بالاتر همه‌چی براش زودتر میگذره-. برای این‌که گذر هر سال‌‌و حس کنی و به چشم‌ت بیاد -چه سال‌و از عید تا عید حساب کنی، چه از سالگرد تولدت تا تولد بعدی‌ت-، باید مرورش کنی مدام، مخصوصن اگه سال‌هات به کلی و سیصد و شصت و پنج روزه یه تمِ کلی نداشته باشن که بتونی با یه اتفاق، یه آدم، یه سرنخ کوچولو، تمام‌شو به یاد بیاری. داشتم پیجِ اینستاگرام خاک‌گرفته‌م‌و نگاه می‌کردم از اول اولش؛ همه‌ که نه، ولی تعداد قابل‌قبولی از اتفاقات این چند سال برام مرور شدن.. سال سوم، شروع سال نود و سه، امتحانای نهایی، هیوده ساله‌ شدن، عروسی مریم، تابستون نود و سه، کلاسای جمع‌بندی کنکور، کنکور، تعطیلات بعد از کنکور، نامزدی مصطفا، شروع دانشگاه، ترم اول، ژوژمانای ترم اول، تعطیلات بین ترم اول و دوم، کاشان، زمستون، متین کِی انقدر بزرگ شد؟...ادامه مطلب
ما را در سایت متین کِی انقدر بزرگ شد؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : blegen-waitforit-dary7 بازدید : 43 تاريخ : چهارشنبه 18 اسفند 1395 ساعت: 13:53

چاهار-پنج سال پیش که با سارا روی اسکله دوچرخه سواری می‌کردیم و اون‌طرف‌تر جشنواره مجسمه‌های شنی بود و یه آهنگ با مضمونِ "من با تو آروم‌م، وقتی دستام‌و می‌گیری، وقتی حالم‌و می‌پرسی، حتا وقتی ازم سیری" مدام پخش می‌شد و پشتِ‌سرِهم تکرار، هیچ‌وقت فک نمی‌کردم چاهار پنج سال بعدش، یه شب که بارون می‌آد و کف پای راستم میخ‌چه زده وقتی خونه بابابزرگ اینا چمباتمه زدم روی زمین و رادیو آوا گوش می‌دم، دوباره اون آهنگ‌و بشنوم و اون شب روی اسکله رو یادم بیاد -با جزئیات- و برای سارا تعریف‌ش کنم و اون‌م یادش بیاد. شاید چاهار-پنج سال بعد وقتی که کل فیلمای ندیده‌ی آرشیوم‌و تموم کردم و شروع کردم به دوباره دیدن‌شون، یا وقتی که دل جفتمون برای ناتالی پورتمن تنگ شد، بشینیم V for Vendetta رو ببینیم و آقای هاولی بخونه Ride the long black train و من امروز غروب‌و یادم بیاد که پلی‌لیست‌م شافل بود و تصمیم گرفت Long Black Train رو پخش کنه و من فک کردم که اوه نه، این اون ریتمی نیست که من الان لازم دارم، ولی دستام انقدر پُر بودن که ترجیح دادم تقلا نکنم برای درآوردن ربه‌کا از توی جیب‎م و عوض کردن آهنگ. به اسپاتِ شهریِ مح متین کِی انقدر بزرگ شد؟...ادامه مطلب
ما را در سایت متین کِی انقدر بزرگ شد؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : blegen-waitforit-dary7 بازدید : 47 تاريخ : چهارشنبه 18 اسفند 1395 ساعت: 13:53

چیستا یثربی عاشق پستچی‌شون بوده؛ برای خودش نامه می‌نوشته به آدرس خودشون، که پستچیه رو بیش‌تر ببینه. یه روز پستچیه بهش می‌گه:«خوش به حالتون چه‌قدر نامه دارید!» تا سالها این جمله به نظر چیستا، عاشقانه‌ترین جمله‌ی دنیا بوده؛ طوری که یه روز چندین سال بعد دخترش -نیایش- ازش می‌خاد یه جمله‌ی عاشقانه بگه و چیستا میگه:«خوش به حالتون چه‌قدر نامه دارید».

متین کِی انقدر بزرگ شد؟...
ما را در سایت متین کِی انقدر بزرگ شد؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : blegen-waitforit-dary7 بازدید : 40 تاريخ : چهارشنبه 18 اسفند 1395 ساعت: 13:53

می‌گفت پخش و پلا موسیقی گوش ندین. متعدد و سرسری گوش ندین. غرق بشین تو موسیقی. بعد من برای اولین بار ایده‌ی One playlist per seasonو مطرح کردم و بهش توجه نشون داد و فهمیدم که خوش‌ش اومده چون اصولن به چیزی توجه نشون نمی‌داد و وقتی توجه نشون می‌داد یعنی خوش‌ش اومده‌بود. ورژن آکوستیکِ آهنگ without you رو پلی کرده بودم، یه گوش هندزفری تو گوشِ مژ بود؛ اسم آهنگ‌و سریع حدس زد، گفت این چرا اینجوریه؟ گفتم از ورژن اصلی‌ش بهتره. گفت خب آره، تو متال دوست نداری، آکوستیکا واسه تو بهترن. انگار که آکوستیک گوش دادن خیانتی چیزی باشه به اصل آهنگ. روم‌و کردم طرف پنجره، شروع کردم به پلی‌لیست ساختن. کِی بود؟ پنجم شیشم مهر. اسمشو گذاشتم Poems of The Fall، بس که غرق No end,no beginning و Dawn و War بودم اون اواخر. زرشکی شد رنگش. مژ گفت پلی‌لیست پاییزته؟ الان؟ انگار که اگه با اولین روز هر فصل پلی‌لیستت حاضر و آماده نباشه دیگه بهتره اون فصل از خیر موسیقی گوش دادن بگذری.  امروز که بعد نوزده روز از زمستون، با لباسا و کیف و کفش خاکی و نشسته روی یه کاناپه‌ی نسبتن خاکی، بلاخره یه چاهار و ربع تا چاهار و نیم بعدازظهرو متین کِی انقدر بزرگ شد؟...ادامه مطلب
ما را در سایت متین کِی انقدر بزرگ شد؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : blegen-waitforit-dary7 بازدید : 41 تاريخ : چهارشنبه 18 اسفند 1395 ساعت: 13:53

داشتم بهش می‌گفتم که وقتی من کسی رو قبول دارم، دیگه موضوع فقط قبول داشتن‌ش نیست. حرفاش سند می‌شن برام، همه‌ی چیزی که بوده‌م و هستم در کنار چیزی که اونه، بی‌ارزش و غلط به چشم‌م می‌آن. ناخودآگاه از طرز فکر و تکیه‌کلاماش و حرکات دستش تقلید می‌کنم؛ اگه به چیزی که من به شدت و بی‌شک بهش معتقد بوده‌م بی‌اعتقاد باشه، منم به شک می‌افتم. اگه چیزی رو که من عمیقن دوست داشته‌م دوست نداشته‌باشه، منم کم‌کم علاقه‌مو از دست می‌دم. این‌که چه اتفاقی می‌افته که من آدمی که از خیلی جهات باهام موافق نیست رو مورد قبول می‌دونم دقیقن مشخص نیست؛ اما اصولن این حجم از قبول داشتن به دنبال حجم کم‌سابقه‌ای از دوست‌داشتن می‌آد. یه سری نقاط توی زندگی هستن که من وقتی بهشون می‌رسم شروع می‌کنم به فک کردن به این‌که کدوم‌یک از آدمایی که من قبول‌شون دارم، قبلن تو چنین شرایطی بوده‌ن و اگه کار به‌خصوصی کرده‌ن برای بیرون اومدن از این اوضاع، چی بوده. وقتی من به جایی برسم که هیچ فکر و کار دیگه ای -غیر از این‌که بدونم آدمای مقبولی ام بوده‌ن که اینا رو تجربه کرده‌ن- نتونه حالم‌و خوب کنه، یعنی اوضاع جدن خوب نیست؛ و وقتی نا-خوب‌تر متین کِی انقدر بزرگ شد؟...ادامه مطلب
ما را در سایت متین کِی انقدر بزرگ شد؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : blegen-waitforit-dary7 بازدید : 52 تاريخ : چهارشنبه 18 اسفند 1395 ساعت: 13:53

خب اگه بخام عشق‌و از دیدگاه خودم برات توصیف کنم، اینجوریه که وقتی اطرافشی، یا داری می‌خندی یا حداقل لب‌خند می‌زنی، و حتا گاهی خودت‌و بی تفاوت بهش نشون می‌دی، وقتی اطرافش نیستی تو خیابون دنبالش می‌گردی، تو خابات، تو گوشیت، به خودت میای که داری تکیه کلاماش‌و با خودت تکرار می‌کنی، همه آهنگا یادت میندازن‌ش، و همه‌ی مردمی که ذره‌ای حس خوب داری بهشون، وقتایی که خودت‌و بی دفاع و تنها می‌بینی فک کردن بهش حالت‌و خوب می‌کنه، دلت جوری براش تنگ می‌شه که یه روز ندیدنش برات حقیقتن مث یه سال ندیدن آدمای دیگه می‌گذره، و به خاطر نداشتن‌ش گریه می‌کنی، به خاطر لحظاتی که به اندازه کافی خوب نبودی از خودت متنفر می‌شی، بیخیال‌ش می‌شی، باز می‌بینیش و می‌خندی و خودت‌و بی تفاوت نشون می‌دی و این چرخه تکرار می‌شه. نقطه قطعشم ندیدنشه. هرچند ندیدنش بهتره از نبودنش. یه روز برای توصیف حس مریضی که مژ به لیلا داره گفتم ریشه‌ی این حس بنفشه، و مژ گفت I can't think of a better way to describe it، و یهو یادم اومد که من هر وقت می‌خام چیزی رو طوری توصیف کنم که ملموس تر بشه، از رنگا استفاده می‌کنم. یه بار دیگه، یادم نیست بر متین کِی انقدر بزرگ شد؟...ادامه مطلب
ما را در سایت متین کِی انقدر بزرگ شد؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : blegen-waitforit-dary7 بازدید : 37 تاريخ : چهارشنبه 18 اسفند 1395 ساعت: 13:53

خب، به زودی امکان تغییر آدرس سایت برای من فراهم خاهد شد و هیچ ایده‌ای ندارم که چرا همچین چیزی باید عملن بیش‌تر از چند ثانیه طول بکشه و این به زودی دقیقن یعنی چه‌قدر زود؛ و چه اتفاقات ناخوشایندی ممکنه بعد از این تغییر بیفتن. به‌هرحال، چیزی که مشخصه اینه که پرونده legen-waitforit-dary و Supercalifragilisticexpialidocious بسته شده و ایتس دی اند آو ان اِرا. و چرا نمی‌رم از این بلادی بیان؟ چون ترجیح میدم محیطم تغییر نکنه -محیط نوشتنم، نه محیطِ به نمایش در آومدن نوشته‌هام- و ترجیح میدم هرچند یه دوره به پایانِ خودش رسیده، آرشیوم پیوسته باشه و صرفن این پسته که مرز ایجاد می‌کنه بین دوره‌ی قبلی و -احتمالن- دوره‌ی جدید. دوست ندارم هیچ‌کدوم از خاطرات و اتفاقات و احساسات این دوره‌ی لجندری با دوره‌ی پیشِ‌رو قاطی بشن، برای همین امروز داشتم فک می‌کردم هرچند به همه‌ی آهنگای پلی‌لیستِ نسبتن جدیدم عشق می‌ورزم اما باید کنارشون بذارم تا متعلق به زمان خودشون ثبت بشن و راه نگیرن تو این زمان و مکانای جدید. هنوز چیزی نگذشته و من دلم عمیقن تنگه برای همه‌ شرایط و روزای گذشته. دلمان برای هرچیز کوچک چه‌قدر تنگ است متین کِی انقدر بزرگ شد؟...ادامه مطلب
ما را در سایت متین کِی انقدر بزرگ شد؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : blegen-waitforit-dary7 بازدید : 30 تاريخ : چهارشنبه 18 اسفند 1395 ساعت: 13:53

اگه سابقاً دنبال می‌کردیدم، باقی‌م این‌جا ست.
متین کِی انقدر بزرگ شد؟...
ما را در سایت متین کِی انقدر بزرگ شد؟ دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : blegen-waitforit-dary7 بازدید : 67 تاريخ : چهارشنبه 18 اسفند 1395 ساعت: 13:53